«مزراچو» را دوست داشتم از جمله برای سکوتش . هنوز هم حتی عکسی از مزراچو ، مرا به آن فضا پرتاب می کند.
آرامش و سکوت، لذتی بی انتهاست. سکوت، سکون نیست. پویایی است. در سکوت به خودمان می نگریم و خودمان را می شنویم. همه وجودمان به حرکت می افتد و آنچه گذرانده ایم پیش روی مان گذر می کند. در سکوت است که آن «منِ» حاضر ِغایب ، جلوس می کند و پیش روی مان می نشیند. دنیای مان تکانی می خورد و هیچ حالِ دیگری برایمان این پویایی را ندارد.
با خودمان که کنار بیاییم ، سکوت پیرامون مان راهم به بازی می گیرد.
در سکوت است که به خود می اندیشیم و آن «من» را در مواجهه با دیگران به نظاره می نشینیم. ناظر ومنظر یکی است. سکوت ، سکون نیست، تنهایی نیست . سکوت پویایی است به شرطی که آن «من» را قربانی نکرده باشیم و به سکوت مان دعوتش کنیم.
در سکوت جنبشی است و تا «سکوت» نکنی ، پیامبر نمی شوی!
مسعودنجاح – آذر ۹۹